|
در گیر و دار خرید جهیزیه و گشتن ها متوالی توی کوچه و خیابون و پاساژ و بازار...
و در حالیکه خیلی سعی میکنیم لذت ببریم از خرید جهیزیه اما دیگه دل از حلقمون بالا اومده...!
و در شرایطی که من از اول خرداد شاغل میشم و این شاغل شدن همان و صبح تا شبم پر شدن همان...!
که تازه هنوز مبل و فرش و لوستر هم مونده...
جمعه عصز همین جور که وسط پارک نشسته بودیم یه دفعه ای دلم هوایی شد برای مشهد!
و من که همیشه میگفتم زمینی و با ماشین مشهد نمیام ، گیر دادم به همسرجان که بیا فردا بریم و وقتی من برم سرکار معلوم نیست بشه راحت مرخصی بگیرم و قردا صبح با ماشین بریم تا چهارشنبه!!
همسرجان هم که اصولآ "نه" توی کارش نیست!!! گفت باشه میریم!!...منم تازه عصبانی شدم که چرا جدی نمی گیری و اینا...
خلاصه تا شب هی دو دوتا چهارتا کردیم و آخرش گفت حالا تا فردا!!
منم گفتم خب هیچی دیگه...تموم شد!
صبح هم طبق روال قبل با خواهرجان رفتیم دنبال جهیزیه و وسط فروشگاه همسرجان زنگید که برو ساک ت رو ببند فردا (یکشنبه یعنی امروز) بریم...!
حالا هی من میگم واقعنی؟؟؟!!!!!
میگه خب آره دیگه...بلیطشو اوکی کردم!!!
هیچی دیگه...امروز بعد ازظهر عازمیم انشاالله با توز و هواپیما...تا چهارشنبه
حیفم اومد اینجا نگم...
یه تار موی اینجا رو به صدتا فیس و وایبر و واتس آپ نمی دم!
خلاصه که هم حلال کنید
و هم التماس کنید تا دعاتون کنم!
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد
Design By : Pichak |